loading...
عاشقانه های شکیبا
شکیب..ا بازدید : 12 جمعه 27 دی 1392 نظرات (0)

فکر می کنی آسونه؟؟

...

که بهترینتو، همه چیزتو...

بریزی به پاش

اما اون...

نه عزیزم، سخته...

سخت...

و وحشتناک..

شکیب..ا بازدید : 18 چهارشنبه 25 دی 1392 نظرات (0)

بعد عمری یه نماز خوندم که به دلم نشست

گفتم دیگه این حتما قبوله..

بعد یه ساعت می بینم کف دستم پر جوهره یادم رفته بشورم..اخخخخ..!!

وضوم باطل بوده!!

زبان

شکیب..ا بازدید : 28 سه شنبه 24 دی 1392 نظرات (0)

 

گوشه ذهنم پر از تکرار حرفهای عاشقانه ی توست...


حرفهایی که از بس شنیدمشان


برایم تکراری شده است...


آدمهایی هستند که برای من هرگز تکرارنمی شوند…


وتو آنگونه ای…


عشق تکراری من

شکیب..ا بازدید : 24 دوشنبه 23 دی 1392 نظرات (0)

چه قد سرده هوا اینجا

وقتی که تو نیستی پیشم

تمام لحظه هام بی تو

پر از تکرار دیروزه..

--

و باز هم تنها کاری که از من بر میاد:

شکیبایی

شکیب..ا بازدید : 15 یکشنبه 22 دی 1392 نظرات (0)

-خانوم!! ببخشید...

من: هیپنوتیزم

-ساعتتون!

-د..دس..دست شما چی کار می کنه؟!

-زیر میز افتاده بود...

-ممنون

ای کاش همینجا تموم شده بود...

 

کاش می دانستی چه قدر سخت است

بهترینت را

برای کسی به ارمغان ببری که دنیایش در یک ماشین و خانه بالا شهر خلاصه شده است

و افق ذهنش از لمس و تحریک و لذت، فراتر نمی رود

وااااااای

چه قدر کوته بینند این ابلهان..

که مغزشان در کمرشان است

...

و من چه قدر ساده لوح که هنوز هم دوستش دارم..

شکیب..ا بازدید : 11 شنبه 21 دی 1392 نظرات (0)

درسته که رفته..

نه که درد تو دلم نباشه..

نه که از رفتنش..

از تکراری که عاشقانه به پاش ریختم..

عشقی که براش تکراری شد و من نفهمیدم..

اما..

همش رفت توی کوله بار تجارب ارزندم

و اینکه

نگاه بی نهایت

 

به چشمانت بیاموز

که هر کس ارزش دیدن ندارد

شکیب..ا بازدید : 20 شنبه 21 دی 1392 نظرات (0)
شکیبا و تنهایی و شکیبایی!!

 

 

آن قدر دلم تنگ بود که نفهمیدم رفته!

آن قدر رفتنش را نفهمیدم که واقعا رفت..

و دیر به خودم آمدم.. دیر..

و اکنون من ماندم و دلتنگی و یک عالمه افسوس که ای کاش زودتر می دانستم..

منم و یک قلب شکسته..

و افسوس که جز شکیبایی هیچ کاری از من ساخته نیست...

گریهگریهگریهگریه

درباره ما
شکیبا..!
تکرار عاشقانه روزهایت چگونه گذشت؟ آن هنگام که لمس های تکراری دست هایش را روی شانه هایت به حساب عشق می گذاشتی..؟
و وقتی که رفت، این معادله سخت تو منهای عشق با هیچ اتحاد ریاضی و قانون منطقی جور در نمی آمد..
...
و اکنون تو بزرگ شده ای..
آن قدر بزرگ که دیگر هر سلامی را علیکی نخواهی گفت..
عاشقانه هایت گرچه تکراری بود، گرچه دیر، اما به تو آموخت که خودت را، بهترینت را، آن وقت نثار کنی که بهترینشان را نثارت کرده باشند..
----
و تو که اینجایی...
آیا بهترینت را برای نثار کردن آورده ای؟؟
اگر آری بمان..
وگرنه بدان از این نمد برای تو کلاهی در نمی آید..
و اگر بیاید آن قدر گشاد، که چشمانت را خواهد بست..
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 7
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 3
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 1
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 1
  • بازدید ماه : 1
  • بازدید سال : 3
  • بازدید کلی : 362