فکر می کنی آسونه؟؟
...
که بهترینتو، همه چیزتو...
بریزی به پاش
اما اون...
نه عزیزم، سخته...
سخت...
و وحشتناک..
فکر می کنی آسونه؟؟
...
که بهترینتو، همه چیزتو...
بریزی به پاش
اما اون...
نه عزیزم، سخته...
سخت...
و وحشتناک..
بعد عمری یه نماز خوندم که به دلم نشست
گفتم دیگه این حتما قبوله..
بعد یه ساعت می بینم کف دستم پر جوهره یادم رفته بشورم..اخخخخ..!!
وضوم باطل بوده!!
گوشه ذهنم پر از تکرار حرفهای عاشقانه ی توست...
حرفهایی که از بس شنیدمشان
برایم تکراری شده است...
آدمهایی هستند که برای من هرگز تکرارنمی شوند…
وتو آنگونه ای…
عشق تکراری من
چه قد سرده هوا اینجا
وقتی که تو نیستی پیشم
تمام لحظه هام بی تو
پر از تکرار دیروزه..
--
و باز هم تنها کاری که از من بر میاد:
شکیبایی
-خانوم!! ببخشید...
من:
-ساعتتون!
-د..دس..دست شما چی کار می کنه؟!
-زیر میز افتاده بود...
-ممنون
ای کاش همینجا تموم شده بود...
کاش می دانستی چه قدر سخت است
بهترینت را
برای کسی به ارمغان ببری که دنیایش در یک ماشین و خانه بالا شهر خلاصه شده است
و افق ذهنش از لمس و تحریک و لذت، فراتر نمی رود
وااااااای
چه قدر کوته بینند این ابلهان..
که مغزشان در کمرشان است
...
و من چه قدر ساده لوح که هنوز هم دوستش دارم..
درسته که رفته..
نه که درد تو دلم نباشه..
نه که از رفتنش..
از تکراری که عاشقانه به پاش ریختم..
عشقی که براش تکراری شد و من نفهمیدم..
اما..
همش رفت توی کوله بار تجارب ارزندم
و اینکه
به چشمانت بیاموز
که هر کس ارزش دیدن ندارد
آن قدر دلم تنگ بود که نفهمیدم رفته!
آن قدر رفتنش را نفهمیدم که واقعا رفت..
و دیر به خودم آمدم.. دیر..
و اکنون من ماندم و دلتنگی و یک عالمه افسوس که ای کاش زودتر می دانستم..
منم و یک قلب شکسته..
و افسوس که جز شکیبایی هیچ کاری از من ساخته نیست...